مثل هر خاطره ى گمشده از وهمِ فراموش شدن مى ترسم
آخرين شعله ى آتشكده ام، از شب خاموش شدن مى ترسم
باغهاى غزلم وقفِ بيابان شده در وادىِ بى بارانى
از كويرى شدن و با گَوَنِ سوخته مفروش شدن مى ترسم
طرح لبخند پر ابهام ژوكوندم پشتِ ديوار بلورينِ لوور
از مرمّت گرِ بى حوصله و غصه ى مخدوش شدن مى ترسم
مثل غواص شجاعى كه ببرَّد نفسش زيرِ تنِ اقيـــانــوس
نه كه از مرگ. كه از تهمت با دلهره همدوش شدن مى ترسم
قلب نورانىِ فانوس سپيدم. غرق در خشم سياه دريا...
مى درخشم. گرچه از لحظه ى خاموشى و شب پوش شدن مى ترسم
گيجِ گيجم... مثل بازيگرِ مستى كه بماند سرِ سِن تا آخر!
ولى از پرده ى "با كوچه ى بن بست هم آغوش شدن "مى ترسم...
برچسب : سرگيجه,سرگيجه فيلم,سرگيجه و حالت تهوع,سرگيجه گوش مياني,سرگيجه در بارداري,سرگيجه به انگليسي,سرگيجه صبحگاهي,سرگيجه,علت,سرگيجه و تهوع,سرگيجه و سياهي رفتن چشمها, نویسنده : 0avaysokout9 بازدید : 91