جانم آیینه ی دماوند است
بر سرم سایهی رقیبى نيست
سينه ام آشيانه ى سيمرغ
قاف، افسانه ى غریبی نيست
سايه ام روى ابر مى افتد
ميزبان عقاب و شاهينم
قله ام خوانِ اقتدار من است
زاغ وخفاش را نصیبى نيست
پابهپایم صعود کن تا اوج
مقصدم "قربةً الى الله" است
هر کجا عشق ساربانی كرد
فتح جز مژده ى قريبى نیست
بادهاى عجول دنياگرد
عطر نمناک آه را دارند
بر تنم مى دوند و مى گويند:
هیچکس را چنین شکیبی نیست...
گامهای اراده و تردید
سطر سطرِ تن مرا خواندند
آيه هاى تلاش و تسليمم
در فرازی که بی نشیبی نیست
آتشم در حجاب خاکستر
سنگ پوش است قلب سوزانم
تاولِ پای راهيانم را
بهتر از قلهام طبیبی نیست
سخت و سنگين ولى سبكبارم
ذهن آتشفشانىام رام است
دوستان منند صاعقه ها
در دلم وحشت نهيبى نیست
بر زمین هر که سامری باشد
مى نشيند شراب مىدوشد
سهم هر کس دم مسیحا داشت
جز هم آغوشیِ صلیبی نیست
چهره بر آسمان و پا در خاك
رو به دشت ستاره باید داشت
گرچه در چشمهای دوداندود
کوه غیر از خطِ اُريبى نیست
آشنا با بلنــــدىِ نظرم
قصههای هزارویک قرن است
نبض هستی به دست جاذبه هاست
زندگی جز سقوطِ سيبى نیست...
برچسب : نویسنده : 0avaysokout9 بازدید : 83