من مسخِ پریشانیِ اقبال نماندم
در بند رجَزخوانیِ رمال نماندم
زنجیریِ زنگار زمان، باخت جهان را
آوارهی این هفته و آن سال نماندم
مؤمن به پرِ زخمىِ خود ماندم و هرگز
کافر نشدم؛ در کفِ آمال نماندم
یک قطرهی عمرم به لبِ خاک، حرام است
یک لحظه کمربستهی اِهمال نماندم
از تلخیِ هر حادثهای قند سرودم
در کشور لبدوختهها لال نماندم
با جاریِ گلرنگ دلم غسل مباح است
خشكيده سرِ پنجهی غسّال نماندم
میتاخت به آبادیِ دل، وحشتِ فردا
در زیر سُمِ ترس، لگدمال نماندم
هنگام رسیدن، به زمین خوردم اگر، شُکر...
خوب است که بر شاخه، گَس و کال نماندم!
برچسب : نویسنده : 0avaysokout9 بازدید : 59