آوا سكوت....

متن مرتبط با «سرگيجه به انگليسي» در سایت آوا سكوت.... نوشته شده است

برگی که به پاییز تو دل داد، طلایی ست

  • تا پرچم من عشق و مرام تو خدایی‌ستتسلیم نگاه تو شدن عینِ رهــــايى‌ستعشق است که با تلخی هر واژه عسل ساختبر ساحتِ هر درد، به نام تو دوایــــى‌ستایمان به تو يعنى گذر از پيــــرهنِ سبزبرگى كه به پاييز تو , ...ادامه مطلب

  • خوش به حالـــم...

  •  خوش به حالم كه در آغوش تبر، زنده ترمچتـــرِ بى برگىِ پاييـــز ندارم به سرمسبزى ام حاصل ادغام زمين با خورشيدساكن خاكم و با چلچله ها همسفرمخوش به حالم كه بد و خوب دلم فاش نشديك جهان بى خبر از من. من از, ...ادامه مطلب

  • به صرف باران

  • هواى خنده ى گل كرده در بيابان، اَبر گشوده سفره ى دل را به صرف باران، اَبر به خاكهاى ترك خورده باز مى گردد از آسمان هميشه كبودِ حيران، ابر چقدر رازِ مگو از خيال دريا را ميان سينه ى خود باز كرده پنها, ...ادامه مطلب

  • به لطف تــــــو

  • نگاه كردى و يك سوره، نور نازل شدطلسم حادثه هاى سياه، باطل شددرست، ثانيه ى آخرِ شكستنِ منكسى ميانِ من و هر چه بود، حائل شددلم كه سر به بيابان شب گذاشته بودمخاطبِ "قُم" ِ "ياٰ اَيُّهَا الْمُزَّمِّلْ" شدغزل غزل، به تنِ صبح، شعر پوشاندمقلم گداخت و در من طلوع، كامل شدهمين كه پنجره را رو به روت، وا كردمو, ...ادامه مطلب

  • رسولى به نام معجزه

  • مُحرِمِ مسجدالحرام غمم زائرِ لحظه هاى طاقت سوز دور تا دور كعبه ى دردم سازِ لبيك مى زنم هر روز چشمه ى سرخ رنگِ خورشيدم در زمستــــانِ نامـــرادى ها نبض من ذوب مى كند شب را مثل دستانِ آفتاب تمـــــوز من رسولى به نام معجزه ام بى عصا و كتاب و دست و زبان خالــــكوبى ست بر تمام تنم آيـــــه هاى طلايـــىِ لب دوز زنده باشم، كسى نخواهد مرد جــــانِ موسيقىِ حيات، منم مى گدازد مرا اگرچه مــــدام عشق، اين واژه ى جهان افروز حال درياى نـــور را دارم هر دمم يك غنيـــمتِ نـــادر بى سپاه و بدون جنگ و گريز در تمـــامِ نبردها پيـــــــروز دل كه باشى، عبور خواهى كرد از ميان صفوف حسرتـــها مى شكافند بند بند تو را تيغ هاى سياهِ دست آموز من، دل ام... بارگاه امنِ خــــدا تاجـــــدارى بدون تخت و وزير غرق در خاك و خون و خاكســــتـــر مى تپم... مى تپم... هنوز... هنوز..., ...ادامه مطلب

  • ســــرگيــــــــــجــــــه

  • مثل هر خاطره ى گمشده از وهمِ فراموش شدن مى ترسم ‎آخرين شعله ى آتشكده ام، از شب خاموش شدن مى ترسم ‎باغهاى غزلم وقفِ بيابان شده در وادىِ بى بارانى ‎از كويرى شدن و با گَوَنِ سوخته مفروش شدن مى ترسم ‎طرح لبخند پر ابهام ژوكوندم  پشتِ ديوار بلورينِ لوور ‎از مرمّت گرِ بى حوصله و غصه ى مخدوش شدن مى ترسم ‎مثل غواص شجاعى كه ببرَّد نفسش زيرِ تنِ اقيـــانــوس ‎نه كه از مرگ. كه از تهمت با دلهره همدوش شدن مى ترسم ‎قلب نورانىِ فانوس سپيدم. غرق در خشم سياه دريا... ‎مى درخشم. گرچه از لحظه ى خاموشى و شب پوش شدن مى ترسم ‎گيجِ گيجم... مثل بازيگرِ مستى كه بماند سرِ سِن,سرگيجه,سرگيجه فيلم,سرگيجه و حالت تهوع,سرگيجه گوش مياني,سرگيجه در بارداري,سرگيجه به انگليسي,سرگيجه صبحگاهي,سرگيجه+علت,سرگيجه و تهوع,سرگيجه و سياهي رفتن چشمها ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها