کاش میشد دل خوش را بخریمدور آن کاغذ رنگی بکشیمدرِ فولادیِ تنهاییِ هم را بزنیمبستهای خندهی بیواسطه کادو ببریمکاش آغوش امیدرو به دلهای غمآلودهیمان بسته نبوداز لگدمال شدن قلب زمین اينچنين خسته نبودچشمهای بود ای کاشکه به نوشیدنش از وادیِ حسرت برهیمکاش میشد که به همجای گل، باور
گلگون بدهیمکاش می شد که برقصیم رها روی امواج درخشندهی عشقزندگی را بدهیمدستِ جادوی نوازندهی عشقکاش خورشید نوازش میکردتنِ اذهان کتک خوردهی شب را در صبحمتولد میشدشهر دلمرده در آغوش تپیدن، هر صبحمىشد آنگاه شکفتزیر رگبار غزلهای سپیدگوشِ سنگین نفس را پر کردگاهِ لغزیدن شبنم به تنِ خوابِ سحرگاهیِ بیدمیشد از این سرِ ویرانهی حسرتها راتا لب کنگرهی قصر غناریسهی روشن رنگینی بستبند بیتابی و دلتنگی رامیشد آنگاه گسستدر کتاب نویی از خلقتمانبازگو میشد کاشقصه از "نيست" به "هست"... آوا سكوت.......
ادامه مطلبما را در سایت آوا سكوت.... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 0avaysokout9 بازدید : 41 تاريخ : دوشنبه 18 بهمن 1400 ساعت: 16:27