آوا سكوت....

متن مرتبط با «سرگيجه و تهوع» در سایت آوا سكوت.... نوشته شده است

رویاهای خرمایی

  •  چه زیبا می شود با ساز چشمانت هم‌آواییچراغانی‌ست جشن هستی‌ام؛ زیرا تو برپاییمسیر پرکشیدن با تو مه‌رنگ است و دوداندودتمام راه اسپندانه رقصیدم به تنهاییجهان را پشت گوش انداختم با رشته‌ی موییزبان بستم؛ گذشتم از هیاهوهای هرجاییشبيه عطر لَگّاحی ميان قلب نخلستانكه مى پاشد به ذهن نخل، روياهاى خرمايىکدام افسانه‌ رنگِ ماندگاری یافت دور از تو؟کنار هر که ماندی، ‌داستانش شد تماشاییتو مرواریدگون، در نیلیِ اعماق، پنهانیدرخشان در حریم مؤمنِ دلهای دریاییگذشت آب از سر عشاق بی‌آلایشت، شاید،چنین می‌شویی از دلهای عاشق، بیمِ رسوایی!زمان مانند آب از لای انگشتان عمرم ریختتو اینجایی؛چه دیروزی؟چه امروزی؟چه فردایی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باور گلگون

  • کاش می‌شد دل خوش را بخریمدور آن کاغذ رنگی بکشیمدرِ فولادیِ تنهاییِ هم را بزنیمبسته‌ای خنده‌ی بی‌واسطه کادو ببریمکاش آغوش امیدرو به دلهای غم‌آلوده‌یمان بسته نبوداز لگدمال شدن قلب زمین اينچنين خسته نبودچشمه‌ای بود ای کاشکه به نوشیدنش از وادیِ حسرت برهیمکاش می‌شد که به همجای گل، باور گلگون بدهیمکاش می شد که برقصیم رها روی امواج درخشنده‌ی عشقزندگی را بدهیمدستِ جادوی نوازنده‌ی عشقکاش خورشید نوازش می‌کردتنِ اذهان کتک خورده‌ی شب را در صبحمتولد می‌شدشهر دلمرده در آغوش تپیدن، هر صبحمى‌شد آن‌گاه شکفتزیر رگبار غزلهای سپیدگوشِ سنگین نفس را پر کردگاهِ لغزیدن شبنم به تنِ خوابِ سحرگاهیِ بیدمی‌شد از این سرِ ویرانه‌ی حسرتها راتا لب کنگره‌ی قصر غناریسه‌ی روشن رنگینی بستبند بیتابی و دلتنگی رامی‌شد آن‌گاه گسستدر کتاب نویی از خلقتمانباز‌گو می‌شد کاشقصه از "نيست" به "هست"...‌  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در کشور لب دوخته‌ها

  • من مسخِ پریشانیِ اقبال نماندمدر بند رجَزخوانیِ رمال نماندمزنجیریِ زنگار زمان، باخت جهان راآواره‌ی این هفته و آن سال نماندممؤمن به پرِ زخمىِ خود ماندم و هرگزکافر نشدم؛ در کفِ آمال نماندمیک قطره‌ی عمرم به لبِ خاک، حرام استیک لحظه کمربسته‌ی اِهمال نماندماز تلخیِ هر حادثه‌ای قند سرودمدر کشور لب‌دوخته‌‌ها لال نماندمبا جاریِ گلرنگ دلم غسل مباح استخشكيده سرِ پنجه‌ی غسّال نماندممی‌تاخت به آبادیِ دل، وحشتِ فردادر زیر سُمِ ترس، لگدمال نماندمهنگام رسیدن، به زمین خوردم اگر، شُکر...خوب است که بر شاخه، گَس و کال نماندم! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نوازش مذاب

  • شبم؛ که با نگاه آفتاب، محو می‌شودطلوع می کنی و هر نقاب محو می‌شودبه روی موج گرم همنشینی ات شناورمهراس مرگ، مثل یک حباب محو می‌شودبرای درک آبیِ تو دل به نور می‌زنمدلى كه در نوازشی مذاب محو می‌شودعصاره , ...ادامه مطلب

  • زندگی جز سقوط سیبی نیست...

  • جانم آیینه ی دماوند استبر سرم سایه‌ی رقیبى نيستسينه ام آشيانه ى سيمرغقاف، افسانه ى غریبی نيستسايه ام روى ابر مى افتدميزبان عقاب و شاهينمقله ام خوانِ اقتدار من استزاغ وخفاش را نصیبى نيستپابه‌پایم صعود , ...ادامه مطلب

  • برگی که به پاییز تو دل داد، طلایی ست

  • تا پرچم من عشق و مرام تو خدایی‌ستتسلیم نگاه تو شدن عینِ رهــــايى‌ستعشق است که با تلخی هر واژه عسل ساختبر ساحتِ هر درد، به نام تو دوایــــى‌ستایمان به تو يعنى گذر از پيــــرهنِ سبزبرگى كه به پاييز تو , ...ادامه مطلب

  • هزار و يك شب

  •     Your browser does not support the video tag., ...ادامه مطلب

  • خوش به حالـــم...

  •  خوش به حالم كه در آغوش تبر، زنده ترمچتـــرِ بى برگىِ پاييـــز ندارم به سرمسبزى ام حاصل ادغام زمين با خورشيدساكن خاكم و با چلچله ها همسفرمخوش به حالم كه بد و خوب دلم فاش نشديك جهان بى خبر از من. من از, ...ادامه مطلب

  • معجونى از فرشته و شيطان و كردگار...

  • من پابرهنه مانـــــدم و دنيــــا سواركـــارتا حس كنم نوازشِ خورشيد و سنگ و خاریک قاصدک، نشسته در آغوشِ بادِ مستيك جام شعر، دستِ جهانِ شراب خوار...فانوس كوچكى كه به دريا پناه دادروى سرِ بلنــــدترين بر, ...ادامه مطلب

  • شوكرانِ شعور

  • بناست راز شوى در دل خودت باشىچراغ مه شكنِ منزل خودت باشیمیان همهمه ی موجهای بی مقصدسكوتِ ماسه اىِ ساحل خودت باشینرو به بندگى آسيابِ عادت هانخواه دایره ی باطلِ خودت باشیتمام زندگى ات را پىِ چه مى گردىا, ...ادامه مطلب

  • بى واژه ترين شاعر دنيا

  • این زندگی و دغدغه ی خاتمه اش پَرمن باشم و تو باشی و دنيا همه اش پر...پشتم به تو گرم است اگر مردِ نبردمآن قدر که خون دیده دلم، واهمه اش پرشبگرد غریبم که گذارش به تو افتادفانوس و غم غربت و تیغ و قمه اش , ...ادامه مطلب

  • دنياى بى خورشيد

  •  وقتى خيالت پشت پلكم چتر وا كردروياى نا آرام من خود را رها كردشب دكمه ى پيراهنش را باز كرد وراز سپيد سينه اش را برملا كردیاد تو سر كوبيد بر ديوار ذهنمجاى جنون و عاقلى را جابه جا كردناوِ نگاهم روى موج , ...ادامه مطلب

  • كتاب عشـــق ورزى

  • حضورت مثل يك چُرتِ خنك در سايه شيرين استتو را تكرار، بى اسلوب و بى آرايه شيرين استچه حال بینظیری: با تو فتح کــــوهِ تنهایی...سفر با همدلِ هم مسلكِ همسایه شیرین استتماشاى تو مثل خواب بعد از گريه مى چس, ...ادامه مطلب

  • بوســـــــــه ى آتش

  • زمان، از آشنايان، لشگرى بيگانه مى سازدجهان، از طاق کسرای دلت ويرانه مى سازدزمین، در ژرفناى خوابهاى سرد و بى رويابرای كركسِ كابوسهايت لانه می سازددل معمار من از لاجوردِ واژه های ترمیان شوره زار دفترم، , ...ادامه مطلب

  • ما جنوبــى ها...

  • ما گل آلوديم! حال خوب باشد مال اهلش!درد كارون مال ما. دانوب باشد مال اهلش!نبض عصيان مى زند در سينه ى آرامش ماچشمه هاى جارى محجوب، باشد مال اهلشوامدار قلب سوزان و تَرَك پوش زمينيمخاكهاى تيره ى مرغوب، ب, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها