جنون سبــــز

ساخت وبلاگ

گرفته ذهن خسته ام، سکونِ سنگ قبرها
سكوت، حجله بسته در قلمرو هُژَبرها
ميان بيشه هاى شب،کنار برکه ی عطش
غروب، مویه می کند برای مرگ ببرها

در امتداد برزخ هزار رنگِ بودنم
حصارهاى كور را قدم قدم شمرده ام
شبيه گورخوابها، نه وحشتى، نه حسرتى
نه مانده ام، نه رفته ام. نه زنده ام، نه مرده ام...

غروبهاى سرخ فام، روى شانه ى نسيم
شكسته بغضِ رازقى در آستان چشم من
در انزواى روشنِ جزيره اى بدون نام
قبيله ى ستاره ها نگاه بانِ چشم من

منى كه خاك تشنه ام هنوز بار مى دهد
به ابر بى قواره اى ، نبسته ام اميد را
فصولِ زردْچهره را به خود حرام كرده ام
به باغ سينه برده ام جنونِ سبز بيد را

شكفته است ماهِ نو به جانماز آبى ام
نماز نور خوانده ام در انحناى تابش اش
نشسته ايم و تا سحر به هم پناه داده ايم
من و شب و دقايق لطافتِ نيايشش...

دلم ستاره پوش شب، سوار رخش آرزو
دوباره فتح مى كنم خيالِ لمس ماه را
پگاه، دست آسمان ، كه بوى ياس مى دهد
به عرش شعر مى برد، هجاى سرخ آه را

رهاست جان سركشم هنوز در تب سفر
چهار باغ خاطرم پر است از گُلِ عبور...
سكوت، روى خواب شب كه بال بال مى زند
به من دوباره مى كشد از آسمان پلِ عبور...

شكاف مى خورد دلم، شكوفه بار مى دهم
هواى گريه رحمت است. مثل بغض ابرها
نگاه كن ببين مرا. كه ذره ذره راهى ام
ولى چه ديدنى تر از شكوه مرگ ببرها؟؟

آوا سكوت.......
ما را در سایت آوا سكوت.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0avaysokout9 بازدید : 108 تاريخ : پنجشنبه 30 خرداد 1398 ساعت: 4:36