شبى مى رويد از خاكسترم خورشيد. خواهى ديد.
مرا همرقص باد و شاخه هاى بيد خواهى ديد.
من آن بذرم كه گورم خاستگاه رويشى تازه ست
سرم وقتى به سقف آسمان ساييد، خواهى ديد
شبيه ياس عطرم را هراسِ بست و دارى نيست
سرايش، اوجْ پيمايى ست. بى ترديد، خواهى ديد
تو را در كلبه ى دلتنگى ات يك شهر مى بينند
مرا در هر كه از احوال من پرسيد، خواهى ديد
ميان آتش نمروديان گلخانه خواهم ساخت
لباسى بر تنم از سوسن و اُركيد خواهى ديد
شبى جرأت كن و غواص درياى سكوتم شو
صدفهايى پر از ابيات مرواريد خواهى ديد
در آغوش غزلهايى كه سرشارند از بودن
سرى شوريده روى شانه ى اميد خواهى ديد
نميدانم كدام افسانه إحيا مى شود اما...
شبى مى رويد از خاكسترم خورشيد. خواهى ديد...
برچسب : نویسنده : 0avaysokout9 بازدید : 82