خانه اى روى گسل

ساخت وبلاگ

 

دلم از روز اول   خانه   اى روى گسل مى خواست...
براى لرزه هايش عذرهاى مستدلّ مى خواست!

شبيه چترى از رنگين كمان بر روى دريا بود...
چنين حال خوش و بخت بلندى، از ازل مى خواست

تماشا داشت قامت بستنش در جانماز خون
سراپا دعوت "حىّ على خيرالعمل" مى خواست

تمام شهر را مى برد جشن ماه پيمايى...
ولى خود را ميانِ خوابِ رنگينِ زُحَل مى خواست

شكوهِ سرنوشتش را دلم آن قدر باور داشت
كه قلب كهكشان از او برای خود بدل مى خواست

دلم مى خواست با پيراهنى از گل به رقص آيد
ميان دشت، از ياس و شقايق يك بغل مى خواست

دل من خوب مى دانست هر كس گل برايش كاشت
فقط زنبوردارِ واردى بود و عسل مى خواست!

_برايش قلعه اى همسايه ى بابونه ها مى ساخت
سپس تا غارتِ شیرینی اش ضرب الاجل مى خواست!_

ملالى نيست از دودى كه در چشمِ خیالم رفت
دل ديوانه ام افسانه اى نامحتمل مى خواست...

شبى تا خواست خود را رو كند، پاى قلم لغزيد
براى وصف حالش قرنها ضرب المثل مى خواست

بناى درددل كردن ندارد. اهل گفتن نيست...
اگر با واژه ها هم سفره شد گاهى، غزل مى خواست...

آوا سكوت.......
ما را در سایت آوا سكوت.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0avaysokout9 بازدید : 85 تاريخ : سه شنبه 18 دی 1397 ساعت: 19:56