بخشیده شب بر چشمهایم امتیازش را
در پای شب بوهاى شعرم ریخت رازش را
شب ماه بانويى ست با روبنده ى مشکی
نامحرمی هرگز ندیده روی بازش را...
چشم سياهش ساقیِ ابیات نورانيست
جز همنشينانش نمى دانند فازش را!
مهتاب را تک خوانِ جشن شب نشينى كرد
تا با سپيده بشكند خورشيد، سازَش را!
با ماه كامل اُخت شد تا منتشر سازد
اشعار مجنون پرورِ غيرمجازش را
ديوانگان رو به نگاهش قبله مى سازند
وقتى كه مى گيرند دستِ عشقبازش را
بر ساقه ى اندام تردِ ياسِ خواب آلود
آهسته مى پيچد پرِ چادر نمازش را
عطر خوش لالايى اش وقتى كه مى رقصد
محبوبه ى شب می کِشد تا صبح نازش را
هر نوعروس ياس، مى داند كه دست شب
آماده كرده خوانچه ى سبزِ جهازش را
وقتی که خوابش می بَرَد زیر لحاف نور
شب، مثل من، هر بار شعر اعتراضش را......
برچسب : نویسنده : 0avaysokout9 بازدید : 93