تقدير لبهای مرا با دست خود دوخت
آنگاه در من كوره كوره واژه افروخت
من شهرزاد قصه ای بودم که هر شب
تا صبح در شهر دلش افسانه اندوخت
فيروزه ى سنگ صبور سينه اش را
جز با بهاى آسمانى شعر، نفروخت
شکل نوینی از حیات من رقم خورد
هر بار در بوران دلسردی، دلم سوخت
هر کس که رفت و دستهایم را رها کرد
تنها گذشتن را به پاهاى من آموخت
پيراهنى از جنس دردم بر تن خاک
تقدير، لبهاى مرا با دست خود دوخت...
برچسب : نویسنده : 0avaysokout9 بازدید : 69