سرابِ حقيقت پوش

ساخت وبلاگ

وقتى تمام پنجره ها کورند...
وقتى تمام ثانيه ها بى رنگ...
آوارهاى درد که مى ريزند
روى خيالهاى حنايى رنگ...

من روى بال نرم كبوترها
بر پلكهاى باغچه مى رويَم
از واژه ها غبار كه مى گيرم
شعری به رنگ آینه مى گويم

پیراهن بهار به تن دارم
در خواب ياس هاى خزان ديده
باغی پر از شکوفه ی بی وقتم
ابرى كه سالهاست نباريده

زنجير مى كنم كلماتم را
با دستهاى نقره نشانِ شعر
من زنده ام به آنچه كه مى گويم
جان من است بسته به جانِ شعر

با لشگر سكوت، گلاويزم
يعنى هجوم واژه كُشى آزاد!
تنها سلاح سردِ نبردم صبر
تنها اسير حنجره ام فرياد

سردار بى سپاه ترين جنگم
در قلعه اى كه ساخته ام در خويش
من در دل محاصره روييدم
آرامشم عجين شده با تشويش

شب تا سحر خمارِ شرابِ نور
هر صبح، مستِ دلبریِ خورشيد
دنيا عرق فروشىِ سرپاييست!
بايد به يك نفس همه را نوشيد

آن سوی قله های عبوس ترس
در دشتی از صداقت خشکیده
سرشارم از   سرابِ     حقيقت   پوش
عشق است...تا که بوده چنين بوده...

آوا سكوت.......
ما را در سایت آوا سكوت.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0avaysokout9 بازدید : 91 تاريخ : سه شنبه 18 دی 1397 ساعت: 19:56