داغ، روى جگرِ سوخته تاثير ندارد
سرِ بر دار، هراس از لبِ شمشير ندارد
سايه ى درد كه روى تنِ احساس بلغزد
صبح خندان و شب يخ زده توفير ندارد
سنگ، وقتى به دل آينه اى خوش بنشيند
خويش را مى شكند! آينه تقصير ندارد
سطر سطرِ نَفَسم معتكفِ چله ى آه است
-آه، يك آيه ى سرخ است كه تفسير ندارد!-
مثل شعريست كه در ذهنِ كسى بست نشسته
شاعرِ خسته اش اما دلِ تحرير ندارد
بحث اين نيست كه اثبات شود مَرد نبردم
صبر، ربطى به رَجَزخوانىِ تقدير ندارد
خلقتم قصه ى آميختنِ خاك و شراب است
بودنم مستىِ نابى ست كه تطهير ندارد
تا پناهنده به ديوانگىِ كشورِ عشقم
پهنه ى پاك جنونم غل و زنجير ندارد
نيستم در صدد حل معماى حياتم
زندگى خواب عجيبى ست كه تعبير ندارد...
برچسب : نویسنده : 0avaysokout9 بازدید : 231